ماجرای صبح امروز😭😭
یه مدتیه یع سری علائم داشت در وجودم بروز می کرد ، از اونجایی که تجربی خوندم یه سری حدسایی می زدم ولی خدا خدا می کردم اون نباشه.😥 چند روز پیش با مامانم رفتیم آزمایش دادیم، امروز صبح با وجود وضع بد جسمیم عین یه مرده متحرک بلند شدم رفتم مدرسه، دیگه جلوی دفتر داشتم تلو تلو می خوردم کم مونده بود بیوفتم رو زمین 😰،مامانم که دید اینطوریه نذاشت برم و رفتیم دو تایی جواب آزمایش رو بگیریم.😷 . . . جواب رو گرفتیم ... اصلا اون چیزی نبود که تو ذهنم بود ولی یه چیز خیلی بد تر از اون بود،😖😖 علاوه بر اون کل سیستم بدنم به همدیگه ریخته😰 دکتر یه کیسه نایلون دارو نوشت، اعصابم خورد شد و گریه کنان اومدیم خونه،😭😭😭 مامانم زنگ زد سریع به فامیل خبر...