گاه نوشت ۳
💞خاطره نویسی: ۱_خب خب، دیشب رفته بودیم شهر بازی، اونجا یه مراسم خیلی بزرگ به مناسبت عید غدیر خم برگزار شده بود، کلی آدم جمع شده بودند، برنامه های جالبی رو داشتن از جمله اجرای مسابقه و شیرین کاری ، نمایش واقعه غدیر خم و .... شربت و چای و ... هم پخش می کردند. نماز رو هم به جماعت خوندیم و آخر مراسم هم تجلیلی از خانواده های شهدا و ایثارگران به عمل اومد...(برای شادی روح شهدا صلوات بفرستید 🙏) من پشت سر یه خانومی نشسته بودم که یه بچه کوچولو تو بغلش بود. وای که چقد دوست داشتنی بود. هی براش دست تکون می دادم و ادا در می آوردم و اونم می خندید. با هم دوست شده بودیم...🥺😍 بعد جا نشدیم و من مجبور شدم برم یه جای دیگه بشینم. کنار...