شروع کنکوری بودنم🥰شروع کنکوری بودنم🥰، تا این لحظه: 10 ماه و 26 روز سن داره
یه اتفاق تلخ..💔🖤یه اتفاق تلخ..💔🖤، تا این لحظه: 1 سال و 7 ماه و 4 روز سن داره
عهدی که با خویشتن بستم...عهدی که با خویشتن بستم...، تا این لحظه: 1 سال و 2 ماه و 3 روز سن داره
اتفاق مهم⛔اتفاق مهم⛔، تا این لحظه: 4 ماه و 18 روز سن داره

آبی به رنگ دریا...🖤🌊

گاهی خوشی گاهی غم:))...🖤🌊 اندکی صبر... سحر نزدیک است..

گاه نوشت ۳

1402/4/16 15:59
نویسنده : Samira
103 بازدید
اشتراک گذاری

💞خاطره نویسی:

۱_خب خب، دیشب رفته بودیم شهر بازی، اونجا یه مراسم خیلی بزرگ به مناسبت عید غدیر خم برگزار شده بود، کلی آدم جمع شده بودند، برنامه های جالبی رو داشتن از جمله اجرای مسابقه و شیرین کاری ، نمایش واقعه غدیر خم و .... 

شربت و چای و ... هم پخش می کردند. نماز رو هم به جماعت خوندیم و آخر مراسم هم تجلیلی از خانواده های شهدا و ایثارگران به عمل اومد...(برای شادی روح شهدا صلوات بفرستید 🙏)

من پشت سر یه خانومی نشسته بودم که یه بچه کوچولو تو بغلش بود. وای که چقد دوست داشتنی بود. هی براش دست تکون می دادم و ادا در می آوردم و اونم می خندید. با هم دوست شده بودیم...🥺😍 

بعد جا نشدیم و من مجبور شدم برم یه جای دیگه بشینم. کنارم چند تا دختر بودند که داشتن از انتخاب رشته حرف میزدن(نهم ).

منم کاشف به عمل اومدم و شروع کردیم با هم حرف زدن... می خواست تجربی برداره، یکم باهاش حرف زدم و گفتم که در واقعیت اونجور نیست، تجربی واقعا خیلی سخته، کنکورش هم از همه بدتره، مخصوصا با این وضع که هر سال سخت تر و سخت تر میشه ، گفتم که خیلی ها میگن که ما علاقمون اینه اما وقتی واردش میشن می بینن که نه، همش بر اساس جو جامعه و دوستا و خونوادس که آدم یه علاقه کاذب پیدا می کنه و فکر میکنه که واقعا عاشقشه در حال که این طور نیست، خیلی ها به هوای پزشکی میرن و وقتی متوجه اشتباهشون میشن که نه راه پس دارن و نه راه پیش....

یه خانومی هم بود که دخترش دانشجو بود، اونم کنکور داده بود چند روز پیش و یکم بهم راهنمایی کرد و از تجربیاتش گفت و...

خلاصه سرتون رو به درد نیارم که شام رو هم دادن...

اونجا چند تا از معلمای دبیرستانمون رو هم دیدم که با خونواده اومده بودن، معلم پرورشی مون هم دو نفر کنار دستم نشسته بود، منم از ترس اینکه اون منو ببینه هی با  شالم درگیر بودم که موهام دیده نشه🤦‍♀️🤦‍♀️😨😬

اکثر کنکوریای مدرسمون که چند روز پیش کنکور داده بودن بالاخره بعد مدت ها بیرون اومده بودن...

یه دوستی دارم که اون امسال کنکورشو داد(اون انسانیه) اونم رو هم دیدم و احوالپرسی کردم ازش و ...

خلاصه اینکه خیلیییییی خوششششش گذددششششتتت بعد مدددددت ها .

جاتون خالی🥰😎

۲_ فردا نوبت دندون پزشکی دارم، ۶ تا از دندونام خرابن😥😭😭

۳_ رفتنمون به شهرستانم به تعویق افتاد به دلایلی..😑😕😒

۴_ امروز عصر هم باز مراسم دعوتمون کردن و قراره بریم روستامون، اولش می خواستم نرم ولی خیلی وقته بیرون نرفتم نیاز به تفریح دارم ، قول میدم بعدش بترکونم💪

۵_ قراره برم کلاس خیاطی، درسته درس دارم، اونم خیلی، خودمم میدونم، ولی لازمه یه هنر یاد بگیرم و ادامه بدم،زندگی همش درس نیست..

۶ _ ورزش هم شروع کردم..

۷_ای خدااا، من کنکورمو خوب بدم ، قول میدم یه سری عهدا که فقط بین خودمون هست رو عملی کنم، ای خدا جونممم..

۸_ فعلا یادم نیست..!!!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)