شروع کنکوری بودنم🥰شروع کنکوری بودنم🥰، تا این لحظه: 10 ماه و 26 روز سن داره
یه اتفاق تلخ..💔🖤یه اتفاق تلخ..💔🖤، تا این لحظه: 1 سال و 7 ماه و 4 روز سن داره
عهدی که با خویشتن بستم...عهدی که با خویشتن بستم...، تا این لحظه: 1 سال و 2 ماه و 3 روز سن داره
اتفاق مهم⛔اتفاق مهم⛔، تا این لحظه: 4 ماه و 18 روز سن داره

آبی به رنگ دریا...🖤🌊

گاهی خوشی گاهی غم:))...🖤🌊 اندکی صبر... سحر نزدیک است..

دلتنگی تایم🖤🖤🥀🥀

1402/4/14 8:30
نویسنده : Samira
346 بازدید
اشتراک گذاری

مادر  بزرگ مهربانم  که از کودکی با داستان هایت خو گرفته ام  و بزرگسالی ام را با نقاشی هایت جهت داده ام...

چه شیرین است، اختلاط عینیت و ذهنیت در پس نقاشی و قصه هایت.

زیبایم دوستت دارم.  و می توانم در  لایه لایه  چروک های صورتت  زیبایی را ببینم.

کنار پنجره ی ایوان ، روی طاقچه گلدان بود
درخت سیب ، بهار که میشد صدایم میکرد..
همان جایی که استکان و قوری برای چای خوردن بود...
مادربزرگ یادت هست ؟
دلم همیشه برای قصه های شیرینت تنگ میشد...
حالِ تو هم بد می شد اگر حالِ دلم بد می شد...
بهار که می آمد ، حوضِ ماهی ها چه خوش رنگ میشد...
اصلا تمام خوشبختی ها درونِ خانه ی تو جمع میشد...
مادربزرگ یادت هست ؟
با خندیدنت چینیِ شکسته ی دلم بند میشد
دستِ خودم نبود ؛ می مردم اگر یک مو از سرت کم میشد...
بهار که می آمد می گفتی : دختری زیبا درونِ کوچه ها قدم می زند...
بهار را می گفتی …
وقتی تمامِ درختان به شوقِ دیدنش شکوفه می دهند !...
یادت هست ؟...

.

.

مامان بزرگ عزیزم، دلم بد جوری برات تنگ شده، بعد تو خونه اصلا صفا نداره، این انصاف نبود زود بری از پیشمون.بگو با خاطراتت چیکار کنم؟؟؟😭😭😭🖤🖤🖤

مامان بزرگ آسمونی من، روحت شاد...🥀🥀🖤🖤

پسندها (1)

نظرات (1)

مامان و ماهرخ جون🌜💛مامان و ماهرخ جون🌜💛
14 تیر 02 9:30
خدارحمتشون کنه☹️
تسلیت میگم

 
Samira
پاسخ
خدا رفتگان شما رو هم بیامرزه&zwnj&zwnj&zwnj