شروع کنکوری بودنم🥰شروع کنکوری بودنم🥰، تا این لحظه: 10 ماه و 26 روز سن داره
یه اتفاق تلخ..💔🖤یه اتفاق تلخ..💔🖤، تا این لحظه: 1 سال و 7 ماه و 4 روز سن داره
عهدی که با خویشتن بستم...عهدی که با خویشتن بستم...، تا این لحظه: 1 سال و 2 ماه و 3 روز سن داره
اتفاق مهم⛔اتفاق مهم⛔، تا این لحظه: 4 ماه و 18 روز سن داره

آبی به رنگ دریا...🖤🌊

گاهی خوشی گاهی غم:))...🖤🌊 اندکی صبر... سحر نزدیک است..

حال این روز های من...🤧😭😭🥀🖤

1402/6/17 0:07
نویسنده : Samira
260 بازدید
اشتراک گذاری

حالم خیلی بدهه، خیلی بد..

دیگه خسته شدم، دیگه نمی تونم دووم بیارم، من نمی تونم. از خودم متنفرم به خاطر تموم کم کاریام، از کتابای تکراری، درسای تکراری ،.....زده شدم، بسمه دیگه، منم آدمم خب...

تو کشوری که تموم زندگی یه جوون و نوجوون رو یه آزمون مزخرف تعیین می کنه، درسای به درد نخوری که هیچ وقتم قرار نیس به درد بخورن...

دیگه بریدم از همه چی...

دلم به حال مامانم هم می سوزه، فک می کنه میرم اتاق که درس بخونم، هر روز از روز قبل بدتر میشم، عوض اینکه بیشتر بخونم، بیشتر تست بزنم، رفته رفته دارم کم می کنم و خودمو می بازم، یعنی در واقع باختم دیگه، چیزیم نمونده...

چقد دلم می خواست منم امسال انتخاب رشته می کردم می رفتم پی زندگیم...

بابا گور بابای پزشکی، گور بابای دندون پزشکی...

به کی باید بگم بابا، من نمی خوام پزشکی هم واس خودتون،

چیه مگه که زندگیم رو دارم به خاطرش قمار می کنم..

از استرس ریزش مو و زخم معده هم گرفتم، خستم فقط خسته...

با بچه هامون هر شب گزارش کار میدیم و وقتی می بینم که اونا ۳ برابر من خوندن و تست زدن یه حسی بهم دست میده ترکیبی از حسادت و حسرت و افسوس....

این همون تابستونی نبود که منتظر بودم برسه و کلی توش بترکونم، از خودم بدم میاد ....

یه آدم تنبل بی عرضه بی لیاقت بی جنبه که لیاقت هیچیو نداره...

اشتباه کردم بزرگ شدم، لعنت به من... یادمه که با چه ذوقی اول تابستون کتابامو جمع کردم و یه برگه برداشتم و برنامه ریزی کردم...

هعی، یادش بخیر...

دیگه حالم به هم می خوره...

از استوکیومتری بدم میاد، از حد و مشتق بدم میاد، از خازن و مقاومت بدم میاد، از گرما و تغییر حالت بدم میاد، از گوارش و قلب و تولید مثل و ... بدم میاد...

از صبح زود بلند شدن...

از استرس کشیدن....

از هی منتظر ساعت رند شدن، از منتظر شنبه شدن خسته شدم...

دلم می خواد گریه کنم...

دلم می خواد کتابامو بردارم پاره پوره کنم...

آتیششون بزنم و سوختنشون رو تماشا کنم...

از اینکه تو خونه حبس شدم متنفررررم...

به خودم قول داده بودم دیگه نیام وبلاگ، اما نشد، امشب دلم پره، باید یه جوری خودم رو تخلیه کنم ....

به دلم افتاده که نمیشه، یعنی مطمئنم که نمیشه...

آخه هر کسی از وضع تلاش کردن خودش می فهمه که میشه یا نه....

با این وضع که دارم میرم جلو و می خونم ۳۰ هزار هم از سرم زیاده...

ای خداااااا....

بیا به دادم برس...

دیگه نفسی برام نمونده...

عین یه جنازه تا ۱ ظهر می خوابم، بعد بلند میشم و سرسری چند تا تست آبکی می زنم، بعدشم نهار و دوباره خواب، خواب ، بازم خواب و بعدش دوباره یه چند تا تست همینطوری میزنم و بعدشم شام و خواب...

از بس که گزارشکار الکی دادم خودمم از خودم خجالت می کشم...

لعنت به من ...

بمیرم بهتره...

موجود بی عرضه بی خاصیت....

.

.

.

.

.

حاضرم دیگه به رشته های درپیت دانشگاه آزاد و شهرستان فک کنم ولی دیگه این روزا تموم شن...

کاشکی منم امسال می رفتم...

قدر بچگیتونو بدونین، به خدا بزرگ شدن و مخصوصا کنکوری شدن هیچ چیز خوبی نداره‌‌‌.....

فقط ع#ن ...

ببخشید دیگه حالم خوش نیس امشب، قاطی کردم کلا....

راستی....

فردا دیگه پایه کلا تموم میشه و وارد جمع بندی و مرور میشم‌‌‌‌‌....

پسندها (5)

نظرات (7)

رهای قصه هارهای قصه ها
17 شهریور 02 0:39
چقدر حال این روزاتو درک میکنم....
چندماه پیش من جای تو بودم با این تفاوت که ازمونم کنکور نبود و نمونه دولتی بود که همین اینده و رشته منو تعیین میکرد چون پدر و مادرم فکر میکردن اگه قبول نشم تو رشته تجربی هم نمیتونم موفق بشم با اینکه علاقه داشتم
گذشت
روز ازمون شد 
سوالا برام اشنا بودن ولی چون نخونده بودم نزدم 
سوالا سطح پایینی داشتن ولی من یادم نمیومد جوابارو 
لحظه شماری میکردم برای روز بعد از آزمون ؛ تا ظهر بخوابم اهنگ گوش بدم برم سفر تو اینستا بگردم بدون هیچ استرسی 
یه هفته اینکارو کردم 
مسافرت هم رفتم 
بعد از چند روز دیگه خسته&zwnj شدم اینقدر تو گوشی چرخیدم و کتابای چرت و پرت خوندم
نتایج اومد
و قبول نشدم 
تمام اون لحظه هایی که از زیر درس خوندن در ميرفتم اومد جلو چشمم
از خودم متنفر شدم چون باعث شد انتخاب رشته ؛ علایقم همه ی همش بپره


حالا حرف من اینه که از فضای مجازی دوری کن ؛ زیاد استرس اینکه چند درصد میزنی یا چقدر دیگران خوندن نباش؛ 
اهسته و پیوسته برو جلو
مثل من نباش که روز اعلام نتایج شرمنده خودت بشی ♡
و در اخر یادت باشه تو خنگ ؛ احمق یا بی عرضه نیستی !! فقط نیاز داری بی انگیزه بودنت رو بیاری سرجاش
Samira
پاسخ
هعی...
من هم نمونه قبول شدم هم تیزهوشان...
ولی این کنکور روزگارم رو سیاه کرده...
قدر لحظه های الانتو بدون...
ڪـارولینڪـارولین
17 شهریور 02 1:24
خداااا، یه متن پنجاه صفحه ای انگیزشی نوشته بودم واست هرکی اونو میخوند تبدیل به انیشتن میشد یهو نت قطع شد همش پرید😐الان حال ندارم فردا صبح دوباره میام واست مینویسمش^-^
سایهسایه
17 شهریور 02 2:04
گزارش کار و.. بزار کنار منم از وقتی دوستامو رها کردم پیشرفتم بهتر شد ..
سایهسایه
17 شهریور 02 2:05
مطمئن باش اونا هم الکی میدن...
سایهسایه
17 شهریور 02 2:12
به نظر من که اون دوستاتم گزارش های خیالی و هم الکی میدن ... ولی در مورد خودم هم مشکلاتی حدودا مشابه تو داشتم  در مورد خواب  ۱ و نیم ظهر میومدم تا ۸ شب خواب بازم خواب .. رفتم اول ازمایش چکاپ دادم تا ببینم فقر چی داره بدنم (مهمولا خانمها فقر اهن دارن و کم خونی !) بعد چکاپ عوامل یگه رو بررسی کردم  یکم فکر کردم متوجه شدم تایم بیدار شدن و خوابم کلا اشتباهه  تایم صبح بیدار شدن و خواب شبمو تنظیم کردم دیگه مثلا ۵ و ۴۵ و اینا خوبه برای پاشدن از خواب .. بعد مشاورم که صحبت کرد گفت احتمالا این میل به خواب زیاد به خاطر اینه که میخوای استرستو با خواب از بین ببری ... کلی رو خودم کار کردم ... بدون داروی استرس و مشاور و روان پزشک و دکتر و...با کلی تلاش  و کمک الهی شکر خدا تونستم یک مقدار استرسمو کنترل کنم و نظم بدم زندگیمو با همون یک کوچولو ۱۸۰ درجه وضعم فرق کرد  دیگه پرخاشگری و گریه و افسردگی نبود وضع درس و.. خوب شد حالم خوب ..نه دل درد نه بیحسی دست و پا نه تپش قلب .. همه رفع شد ..  
آویناآوینا
17 شهریور 02 15:44
چقدر بده حست انشالله روزا خوب بعد سختی ها سزاغت بیاد خدا گفته بعد هر سختی من آسانی گذاشتم
Samira
پاسخ
چقد خوبی تو دختر...
 

31 شهریور 02 13:01
حالا که دوهفته از این پست گذشته اوضاع چطوره؟