شروع کنکوری بودنم🥰شروع کنکوری بودنم🥰، تا این لحظه: 10 ماه و 27 روز سن داره
یه اتفاق تلخ..💔🖤یه اتفاق تلخ..💔🖤، تا این لحظه: 1 سال و 7 ماه و 5 روز سن داره
عهدی که با خویشتن بستم...عهدی که با خویشتن بستم...، تا این لحظه: 1 سال و 2 ماه و 4 روز سن داره
اتفاق مهم⛔اتفاق مهم⛔، تا این لحظه: 4 ماه و 19 روز سن داره

آبی به رنگ دریا...🖤🌊

گاهی خوشی گاهی غم:))...🖤🌊 اندکی صبر... سحر نزدیک است..

حال و احوالات من🖤🍂

1402/7/2 0:49
نویسنده : Samira
131 بازدید
اشتراک گذاری

خب...

امروز ۱ مهر بود و رفتیم مدرسه، یادش بخیر که وقتی ابتدایی بودم کلی ذوق داشتم😍 واس شروع مدرسه ها ، 😊می رفتم و با مامانم دفتر و مداد رنگی و ... می خریدم ، دوستام و معلما و ....، بمب انرژی بودم...😉

کوله مدرسم همیشه صورتی بود 💞و تو پاییز تو راه عمدا از روی برگ ها پرون پرون راه می رفتم که صدای خش خش بکنن ، اخ که چقد دوستش داشتم...🍁🍂🍁🍂

اون زمان با دخترای همسایمون با یه سرویس مدرسه می رفتیم.. 🥳💃🏼💃🏼تو راه کلی آهنگ می ذاشتیم و بوق و خنده های بلندمون... 💃🏼😜😝🤣یادتون باشه یه زمانی ترانه های مرتضی پاشایی و حامد پهلان و علیشمس و... خیلی پرطرفدار بودن، ما با اونا بزرگ شدیم،🤩 یه روزی دوستم اومد و خبر مرگ مرتضی رو داد ما هم گریه که نکردیم...😪😭😭

چه روزای خوبی بود، همیشه شاگرد اول کلاس می شدم🥰

اما هر چی که بزرگتر می شدم یهو نمی دونم چی شد که همه چی عوض شد😥، دیگه ذوقی نداشتم ، 😣دیگه اون دختر کوچولوی سابق نبودم...😪😓😭

از یه جایی به بعد دیگه هیچ ذوقی نداشتم،😔 دیگه علاقه ای به دفتر و مداد و پاک کن و اون جینگیلی جات و چیزای فانتزی و اینجور چیزا نداشتم 😞😟، دیگه دور و برم خالی شد از دوستام، تنهام گذاشتن😢 روند مدرسه و امتحاناش و همه چیزش دیگه تکراری شد... 😕🙃

پاییز شد دلگیرترین فصل برام...🍁😪

.

.

البته فک نکنید که همش واس کنکوره، نه، اینطوری نیس...🍂🍂😔 

یه بخشیش واس کنکوره ،🤷‍♀️ خب فشار روانی قطعا خیلی زیاد میشه، خیلی بیشتر از چیزی که حتی بشه تصور کرد به هر حال تاثیر می ذاره...🙂

یه بخش زیادی هم واس اتفاقات تلخی بود که تو چند سال گذشته تو زندگی شخصیم اتفاق افتاد🖤🖤💔 که نمی تونم بگم اینجا ولی همینقد بدونین که داغون شدم.‌..😓😭😭

هعی دیگه حسش نیس، در واقع حس هیچی نیس....💔🍂

به معنی واقعی کلمه خستم، خسته...😢🤧

هم روحی هم جسمی...😔

در رابطه با حال و احوالات الانم واقعا چیزی نمی تونم بگم، فقط امیدوارم هر چی زودتر تموم بشه این روزا...😥

پ.ن: راستی، شاگرد اول کلاسمون هم شدم ، سر صف بین چند صد تا دانش آموز مدیرمون با بلندگو گفت: معدل برترای سال قبل رو معرفی می کنم، اول از همه

رتبه اول کلاس یازدهم تجربی 

سمیرا ....(فامیلیمم گف)

بعد بهمون جایزه داد، آخه لامصب من ظرف کوچیک رو می خوام چیکار آخه، مگه بچم، ولی به هر حال، دمش گرم.👍

پسندها (3)

نظرات (0)