به هر چی دل بستم..💔🖤
امشب نمی خوام درباره کنکور و انگیزه و این چیزا حرف بزنم...
می خوام یکم از خودم اینجا بنویسم...
حالم بده، حقیقتا بده، امشب از اون شباس که مثل خیلی وقتا دلم گرفته و کسی رو ندارم باهاش حرف بزنم.😔
حس خیلی بدیه، خیلی بد، بعضی وقتا زندگی یه شوخیای ناجوری میکنه باهات.😪
دلم تنگ شده، خیلی تنگ شده، این حق من نبود، سهم من نبود، زندگی باهام خیلی بد کرد.😭
عمیقا نبود یه خواهری رو حس میکنم که بشینه و به حرفام گوش بده...بغلم کنه و بگه من کنارتم سمیرا!!😢
همیشه سهم من از هر قصه ای فقط نرسیدن بود، فقط نشدن بود، تهش تلخ بود، دلتنگی بود، بغض و درد بود...💔🥺
من خیلی زود بزرگ شدم، خیلی زود...
یه اتفاقایی تو زندگیم افتاد که پام به مسائلی باز شد و قاطی جریاناتی شدم که کمتر کسی تو این سن مثل من پیدا میشه که همچین چیزایی براش پیش بیاد...🖤🙃
یه زخمایی تو قلبم هست که هیچ وقت خوب نمیشن، هیچ وقت...😞
پشیمونی بد جور منو عذابم میده، بد جور...
کارایی که می تونستم بکنم و نکردم، حرفایی که باید می زدم و نزدم، دارم دیوونه میشم، دیوونهههههههه🤯🖤💔
همش دارم تو گذشته زندگی می کنم، خاطرات گذشته رو مرور می کنم...🖤
بعضی وقتا میشه که ساعت ها برم تو فکر و خیال و یهو از عالم بیام بیرون..🖤💔
تا خواستم به چیزی دل ببندم خدا زود ازم گرفتش....🙃😔💔🖤
تا خواستم به چیزی دل ببندم خدا زود قهرش اومد...💔🖤
نمیدونم آخه چه حکمتیه، اگه صلاح نیست، یه بار ، دوبار، سه بار، ... آخه چند بار؟؟
خدا آخه من ناشکریت رو نمی کنم ولی چرا واقعا؟؟💔🖤
چرا واقعا؟؟.
مگه من چی خواسته بودم؟؟ که ازم گرفتیشون؟؟ رفته رفته خیلی چیزا رو ازم گرفتی...
من به هر چی دل بستم نشد، نرسیدم...
به هر چی دل بستم...🖤
من....🖤
به هر چی...🖤
دل بستم....🖤
نشد...🖤