شروع کنکوری بودنم🥰شروع کنکوری بودنم🥰، تا این لحظه: 10 ماه و 15 روز سن داره
یه اتفاق تلخ..💔🖤یه اتفاق تلخ..💔🖤، تا این لحظه: 1 سال و 6 ماه و 24 روز سن داره
عهدی که با خویشتن بستم...عهدی که با خویشتن بستم...، تا این لحظه: 1 سال و 1 ماه و 23 روز سن داره
اتفاق مهم⛔اتفاق مهم⛔، تا این لحظه: 4 ماه و 7 روز سن داره

آبی به رنگ دریا...🖤🌊

گاهی خوشی گاهی غم:))...🖤🌊 اندکی صبر... سحر نزدیک است..

یه روز خوب پاییزی🌨🍂

1402/8/30 15:38
نویسنده : Samira
119 بازدید
اشتراک گذاری

چند شبانه روزه اینجا بارون می زنه، 🌧امروز هم از صبح برف میزنه تا همین الان که اینو می نویسم. 🌨🌨🌨

اینا مال چند روز پیش اند ، بماند به یادگار....

امروز کلی با دوستام تو برف ها عکس های جور واجور انداختیمو خیلی خوش گذشت، 🌨😅قرار کافه هم گذاشتن ولی من نمیرم🙂

امروز ۳ تا امتحان دادم مغزم ارور میده🤯🤯 رسما کارم در اومده بود امروز!!!😢

مباحث این آزمون رو رسیدم فقط یه قسمتی از تستاش مونده که تا جمعه میزنم.💪

۴ استارت درسا رو میزنم و با باکس شیمی مبحث مسائل اش شروع می کنم💪 و با روتین عمومی ها برنامم رو تمومش می کنم.💪

ای خدااااا یادم نرفته بگم هفته بعد نوبت دکتر و بیمارستان هم دارم .🍂

استرس اونم از یه طرف ....

هوا اونقدر خوبه آدم درس خوندنش نمیاد😅

شبا دیگه از خستگی بیهوش میشم رو کتابا....

خسته به معنای واقعییییی....

امتحانات میان ترممون هم از هفته بعد شروعه،

الان تو این هوا فقط یه چایی داغ می چسبه با نون پنیر سبزی و یه آهنگ قدیمی که از رادیو پخش میشه!!!💫❣

یعنی میشه یه روز تو دانشکده مورد علاقم تو یه روز پاییزی نسکافه ام رو بخورم بعد برم سر کلاس؟؟؟

و کنار سر درش وایستم و عکس بگیرم؟؟؟

بعد به مامانم زنگ بزنم با هم بریم پاساژگردی...

ینی میرسه اون روز؟؟؟؟

خیلی وقته یادم نیس اصن آخرین باری که فیلم دیدم کی بود...

با مامانم رفتم دور دور دوتایی کی بود...

خونه خاله هام و مامان بزرگم رفتم کی بود...😔

با دوست صمیمیم چت کردم کی بود....😞

باشگاه و سالن ورزشی رفتم کی بود...😖

کتاب و رمان مورد علاقم رو خوندم، طراحی کردم، کارایی که دوست داشتم ....😔

یادم نمیاد آخرین بار کی بود....

خدایا....

من دیگه خستم....

خیلی خستم....

با تک تک سلول هام...

خودت پناهم باش.❣🌱

من به لطفت و بزرگیت ایمان یقین دارم.❣🙏🌱

پسندها (3)

نظرات (0)