واقعا همه چیز زود می گذره🍂💔
یه چند روزیه همش به این فک می کنم که زمان زود می گذره، مثل برق و باد...🍂
عاطفه دختر همسایمون که با هم بازی می کردیم الان دست نی نی کوچولش رو می گیره و می بردش پارک...🍂
زهرا الان عمومیش رو تموم کرده و تو تبریز داره سال اول تخصص زنانش رو می خونه...🥼👩🏻⚕️
ساغر و سیما الان هر دوتاشون معلم ان🌱
اون پسر بچه های تو کوچه...
یکیشون الان دانشجوی حقوق تو تهرانه، یکی کامپیوتر شریف، یکی بیزینس زده...🙂
هم مدرسه ای هامون که کلی خاطره داشتیم الان همگی رفتن و سال چندم پزشکی و دندون اند بیشترشون...😊🙂
تقریبا میشه گف همه همکلاسی هامون دیگه متاهل ان( فرزانگان نه، اونایی که تو دبستان و راهنمایی با هم بودیم منظورمه) البته که هر کی راه خودشو میره و به من مربوط نیست، خوشبخت باشند..🤷♀️💔❣
ته تغاری جمع ها من بودم😪😅 و الان فقط منم که موندم و هر کدوم از دوستا و بر و بچه های گذشته وارد اجتماع شدن و خیلی وقته از هم خبری نداریم فقط هر از گاهی تک و توک یه خبرایی می رسه...💔
الان فقط تکلیف منه که معلوم نیس@!!!
ینی واقعا من بزرگ شدم؟؟🧐
به همین زودی؟؟؟؟؟🧐
چراااااااااا؟؟؟🥴😩
آدم بزرگ شدن حس خیلی مبهم و عجیب غریبیه...🤦♀️😧
باور نمی کنم الان اونایی که باهاشون حرف می زنم و چت می کنم ۱۹ ، ۲۰ ، ۲۴ سالشونه....
.
یادمه تازه تیزهوشان قبول شده بودم یه روز با یکی از سال آخریا تو زنگ تفریح تو حیاط داشتیم می حرفیدیم ، اون گفت که به دلم افتاده تو یه روزی ❣❣🦷دندون🦷❣❣ قبول میشی و اون موقع دیگه این روز رو یادت نمیاد:*)
قول دادیم هر کدوم قبول شد به اون یکی شیرینی بده اما بدون دلیل و بی هیچ حرفی یهویی رفت و دیگه خبری نشد ازش...
نمیدونم الان کجاس و چی قبول شده....
از سال آخریا خیلیا ❣تهران❣ قبول شدن و رشته های تاپش...
هممون یه روزی از هم جدا میشیم، یاد اون لحظه هایی که با هم می گفتیم و می خندیدیم بخیر...💔💔😭😭
هعی...
این روزا هر تق و توقی میشه میرم تو فاز قدیما...
نمی دونم من آخر قصه ام چی میشه؟؟
اصن ۳ سال بعد چه کسی و کجا هستم؟؟
یجور حس بلاتکلیفی وجودمو گرفته...
نمی دونم واقعا...
خستم....
شدیدااااااا خستمممممممم...😤😢😖
نصف موهام از استرس ریختههه😖😭
الان میرم زیست بخونم و برناممو استارت بزنم...
هعی خدااااا...
فشار از هر طرف بهمون هجوم آورده...
معلما هم درک نمی کنن آدمو...🤧
فردا و پس فردا امتحان دارم، از بودجه بندی قلمچی عقب موندم این هفته...😥
پیشرویش زیاده...😕
باید خودمو بیشتر از این تحت فشار بذارم تا برسونم، می خوام چهارشنبه و پنجشنبه برم کتابخونه درس بخونم ....🙃
عب نداره....
میگذره این روزا...
سمیرا، ۲۰ آذر ۱۴۰۲🍂🍂🍂