دلتنگی تایم🖤🖤🥀🥀
مادر بزرگ مهربانم که از کودکی با داستان هایت خو گرفته ام و بزرگسالی ام را با نقاشی هایت جهت داده ام... چه شیرین است، اختلاط عینیت و ذهنیت در پس نقاشی و قصه هایت. زیبایم دوستت دارم. و می توانم در لایه لایه چروک های صورتت زیبایی را ببینم. کنار پنجره ی ایوان ، روی طاقچه گلدان بود درخت سیب ، بهار که میشد صدایم میکرد.. همان جایی که استکان و قوری برای چای خوردن بود... مادربزرگ یادت هست ؟ دلم همیشه برای قصه های شیرینت تنگ میشد... حالِ تو هم بد می شد اگر حالِ دلم بد می شد... بهار که می آمد ، حوضِ ماهی ها چه خوش رنگ میشد... اصلا تمام خوشبختی ها درونِ خانه ی تو جمع میشد... مادربزرگ یا...